دیدن چیزهایی که لایق نگریستن بود. (ناظم الاطباء). درخور تماشا بودن. تماشایی بودن: وجد صوفی شب معراج تماشا دارد جلوۀ تیر در آماج تماشا دارد. اشرف (از آنندراج). نوبهاراست و جهان سیر چمنها دارد وضع دیوانۀ ما نیز تماشا دارد. میرزا بیدل (ایضاً). ، مشغول تماشا بودن: نترسی که داری تماشا بباغ که چون لاله از دل بسوزند داغ. فردوسی. رجوع به تماشا و دیگر ترکیبهای آن شود
دیدن چیزهایی که لایق نگریستن بود. (ناظم الاطباء). درخور تماشا بودن. تماشایی بودن: وجد صوفی شب معراج تماشا دارد جلوۀ تیر در آماج تماشا دارد. اشرف (از آنندراج). نوبهاراست و جهان سیر چمنها دارد وضع دیوانۀ ما نیز تماشا دارد. میرزا بیدل (ایضاً). ، مشغول تماشا بودن: نترسی که داری تماشا بباغ که چون لاله از دل بسوزند داغ. فردوسی. رجوع به تماشا و دیگر ترکیبهای آن شود
غفلت داشتن. خود را بی خبر داشتن از چیزی. تغافل کردن: کدام مطلب عالیست در نظر دل را که بر مراد دو عالم تغافلی دارد. صائب (از آنندراج). و رجوع به تغافل و دیگر ترکیبهای آن شود
غفلت داشتن. خود را بی خبر داشتن از چیزی. تغافل کردن: کدام مطلب عالیست در نظر دل را که بر مراد دو عالم تغافلی دارد. صائب (از آنندراج). و رجوع به تغافل و دیگر ترکیبهای آن شود